جوانی که فیلم اولش جز چند نقد و یادداشت مثبت (بیشتر در ستایش از استعداد و قریحه فیلمسازیاش و کمتر در تأیید فیلمش) آوردهای نداشت، با سناریویی که هیچ تهیهکنندهای به ساختش رغبت نشان نمیداد، پاشنهها را ورکشید تا در نهایت آریانا فیلم و عباس شباویز حاضر شدند پشت فیلم دوم کارگردان جوان فیلم شکستخورده «بیگانه بیا» بایستند؛ کارگردانی که فقط چند سینمایینویس استعدادش را بجا آورده بودند؛ و داستان «قیصر» از همین جا شروع شد؛ از شکست فیلم بیگانه بیا که زیادی فرنگیمآب، زیادی متاثر از سینمای هنری اروپا و زیادی دور از سازندهاش بود؛ فیلمی دور از بازارچه نواب و خیابان ری که ناکامیاش در گیشه با نصیحت پرویز دوایی، کیمیایی جوان را بهخود آورد تا بهخود بازگردد؛ به محله و طبقهاش.
به التهابی که در دلش رشد کرده و به سینمای مورد علاقهاش و همه آن وسترنهایی که از بس دیده شده بودند ملکه ذهن شدند؛ به ذهن خلاقی که از جوشش آن، کاراکتر قیصر خلق شد؛ قهرمانی هدفمند و کنشمند که چاقویش فقط پهلوی برادران آب منگل را نمیدرید که نظم نظام مسلط را هم نشانه میرفت. ۱۰ دی ۱۳۴۸ این سینماها قیصر را روی پرده بردند؛ مولن روژ، دیانا، رنگین کمان، ژاله، همای، اسکار، رکس، چرخ و فلک، فیروزه، اورانوس، لیدو، پاسارگاد، شرق، شهوند و نپتون.
کنار قیصر، فیلم «دنیای آبی» (صابر رهبر) اکران شد که بازیگر اصلیاش، ستاره فیلم کیمیایی بود؛ بهروز وثوقی. نمایش خصوصی قیصر در پاییز ۴۸ توجهی جلب نکرد و حرفهایهای سینمای فارسی آتیهای برایش متصور نشدند؛ برای فیلمی که پر از صحنههای چاقوکشی است، از نشانههای آشنای فیلمهای ایرانی بهره چندانی ندارد و قصهاش تلخ و لحنش جدی است؛ فیلمی با فاصله فراوان از سینمای مسلط و محبوب آن دوران؛ سینمای فردینی و قهرمانی که لبخند نمیزند و نمیرقصد و بیخیالی طی نمیکند.
تقریبا هیچکس فیلم کیمیایی جوان را دوست نداشت و قیصر بعد از مدتی معطلی در اداره سانسور و قدری کوتاهشدن، روی پرده رفت تا چند روزی بماند و بعد مثل خیلی فیلمهای دیگر فراموش شود که نشد. نفس گرم نخستین تماشاگران قیصر در سرمای دی ۴۸، فیلم را نگه داشت و مطبوعات هم شد میدان جنگ مدافعان و مخالفان فیلم. نبرد پرویزها (دوایی و نوری) با هوشنگها (کاووسی و طاهری) با ورود ابراهیم گلستان، نجف دریابندری و فریدون هویدا، دعوا را به نفع کیمیایی خاتمه داد.
برنده اصلی، تماشاگری بود که از تماشای فیلم سیر نمیشد و همه دیالوگهای فیلم را حفظ میکرد. قیصر نخستین فیلم محبوب مردم نیست، شاخصترین آنهاست. نقطه اشتراک بین تماشاگر پایینشهری و فریدون هویدا که سالها منتقد کایه دو سینما بوده، میشود قیصر؛ تنها فیلم ایرانی که آنقدر سر ذوقش میآورد که در ستایشاش قلم میزند.
بالاخره «پس از ۲۰ سال سیاه مشق» فیلمی از راه میرسد که روشنفکران و مردم را زیر یکسقف گرد هم میآورد؛ فیلمی که از دل سینمای جریان اصلی بیرون میآید؛ با همان عوامل و همان عناصر.
هوش سازنده جوان قیصر، روحی از اعتراض و عصیان را با تماشاگر از هر طیف و طبقهای به اشتراک میگذارد. دوربینی که زیر بازارچه نواب رفت و قیصر و فرمان و اعظم و خاندایی و کریم و رحیم و منصور آب منگل را در محله امامزاده یحیی در قاب گرفت، روایتی گرم و جذاب از عصیانی را به نمایش گذاشت که در عین نمایشیبودن ملموس است و در نهایت وسترنبودن، ایرانی است. کیمیایی قهرمان کلاسیکش (فرمان) را دست خالی به مسلخ بدمنها میفرستد تا تصویر شکست و ناکامی و مصیبت را در مقدمه فیلمش کامل کند.
از لحظه ورود قهرمان تازه در ایستگاه قطار، دوربین نه نظارهگر که ستایشگر اوست. حسی که از نگاه خالق قیصر به تماشاگر منتقل میشود که قیصر نه قهرمانی رؤیایی و دستنیافتنی و نه لات الکیخوش سینمای فارسی که همشهری، بچهمحل و برادر اوست که آمده تا بیاعتنا به نظم حاکم، پاشنههایش را وربکشد و چاقویش را باز کند و «مرثیهای بر ارزشهای از دسترفته» سر دهد.
فیلم جذابیت تمامنشدنیاش را از آموختههای خالقش از سینمای آمریکا و بهصورت مشخص ژانر وسترن و پیوند عمیقش با سنتهای ایرانی کسب میکند.از خلق قهرمانی تازه که تلخاندیشی و اعتراض و عصیانش نه عارضی، که برخاسته از متن ملتهب اثر است. خونگرمی که در قیصر جاری است تحرکی به سینمای ایران میدهد تا دوران تازهای آغاز شود. قیصر کار را تمام کرد تا همه چیز را به قبل و بعد خودش تقسیم کند.